آش دندونی
١٠خرداد 90دایی فرشید اینها وخاله فروغ اینا اومدن خونمون اولش غریبی میکردی ولی زود باهاشون دوست شدی دایی برات یه خونه پارچه ای آورد رفتی توش و به دایی فرشید هم میگفتی اونم بیاد.خاله فروغ یک عروسک باب اسفنجی آورده بود که راه میرفت وآواز میخوند که ازش میترسیدی.11 خرداد90 دایی و خاله وعمو فرهادو مادر بزرگ اینا هم خونمون بودن تو خیلی بیقراری میکردی دستمو بردی توی دهنت که متوجه تیزی دندونت شدم خیلی ذوق کردم یه خورده هم گریه کردم بابا رفت برامون شیرینی خرید اینجا دقیقا همون شب حسابی با دندونیت مشغولی.الهی مامان بمیره تو اینقدر اذیت نشی. منم برای خاله منا ,عمه پرستو ,زن عمو سعیده و خاله سمیرا دوستم مسیج زدم : خبر بدین به مردما...
نویسنده :
مامان مهسا
19:00